آخرین نوشته های ادبی
ویژگی ها و کلیدهای شعر نو
ویژگی شعر نو این است که شکلی پویا و انعطاف پذیر از بیانی ادبی است و دارای سه عنصر مهم ز ...
سرنوشت تخته
بادبادک های رنگی
راه
ظلم
خمار فراموشی...
قهوه قاجار
پربیننده ترین ها
نامه ای از دلبر
دل سنگین
حکایت حال
کابوس
نقش اندیشه ورزی در شعر
آخرین اشعار ارسالی
هر لحظه همه جا همراه منی
در یاد در دل در پیش رو
هر لحظه دنبال چشمان توام
همچون شعر همچون آرزو
هر شب تو را در آسمان میبینم
نورانی و خندان همچون
ما را بس
یک جرعه سراب سرخوشی ما را بس
سرمستی ناب سرخوشی ما را بس
با خون جگر تو را به دست آوردم
این قلب کباب سرخوشی ما را بس
از بین تمام لح
ما
هر دو
از یک درد می نالیم
با خاطراتت
داغ می بینم
با خاطراتم
خواب می بینی
باران بارید
شست
خیس خیس شد
کوچه
آنجا ک آغوش عشقمان
به غرور رسید
بدتراز آن
نفرت
جای جای
دیوارجا ماند
سالهاست تکراریست
باران
ردی در دلم
آه عمر خیام
هیچ ما کدامین است؟
این که دیگر
کوزه ی شراب و قرص نان
طلب نکند کسی از ما؟
یا این که در بیابان
آواز بهشت بخوانیم
پا به پا
فسرده ماه امشب زچشم انتظاری ما
مگر نشان طوفان گرفته از بیقراری ما
وفا ز خار بیاموز کنون که در کنار گلی
که می بُرندش ز بن باز حواری ما
بیاد شمع سو
درمن
رنجی نمی توفد
درمکان امن دنج
آرامشِ بیکران ، حظِ بلوغ ، حلول کامل
نیاز به ساختمان مجلل ندارد
با تیرآهن و بلوک و شن
وقصره
در یک زمان بودیم
در یک مکان،
زمان را متوقف کردیم
مکان را دور زدیم،
باز غم بود در دل هایمان
شاید
آوای زخم هایمان یکی نبود
که زندگی مکرر
نت خوشبختی را فالش می نواخت
میخواهم تمام روز را در قابِ پنجره ای باز رو به شهر فریاد کنم
وبگویم من میدانم
جهان زیبا میشود اگر نقاب ها را برداریم
و اعتراف کنیم بازی را باخت
پای دلم دربند شد
در بند یک لبخند شد
لبخند جزئی کوچک از
جادوی بی مانند شد
جان نیز شیرین عقل از آن
شیرین لب چون قند شد
آواز شور انگیز او
هم
شب دراز است و تو بیدار ،ای ایران من
پیکرت زخمی است از جور دشمنان ،ایران من
سرگذشتت سرگذشت قرنها و سالهاست
عاقبت آنکه بماند چون ستون ، ایران من
ماه دل آمد به پشت پنجره
قمری عاشق نشسته روی گل
عطر گل فضا را مست مست
ماه شب را بیخود و به سوی گل
ای حریمت بهشت هر عاشق
مهر تو در سرشت هرعاشق
این همان رحمت خداوند است
عشق تو سرنوشت هر عاشق
ضامن آهوی غریب آقاجان
ای به دردم طبیب آقاجان
1. چره هیته دیل زرچه جی مۊردنه
2. آخه تۊغایی تنهأ تی لاچِ دأشتنه
3. آلاخان والاخانی تی کۊچی چۊشم مانستنه
4. سَرامال بدری دأیسن دسأمۊجانه خأستنه
این شهر چه جای ماندن است در آن خدا نیست ؟
شهری که تزویر و ریا از دین جدا نیست
شهری که آسمانش خراش خورده ز تزویر
برج جای درویش گشته و جای دعا نی
یک سر به زن به ما که ببینی چها کنم
یک گوشه ای نشسته خدایا خدا کنم
پاسخ که نیست هر چه که ما ندبه میکنیم
حیف از صدا که بیهده من در فضا کنم
خون د
گاهی دوست داشتنی های
آن طرف پنجره را که میشمارم؛
همه اش یک طوری ختم میشوند
به خورشید..خورشید ؛
و باز خورشید..
هر روز در تمام پنجره ها
به ا
تا کُنونَت فکرَتی بوده است زین دنیا؟
بر اَسرار و رُموزِ خُفته در بَطنش
از آغازش زِ پایانش
در این رفتارْ کو دارد،
گَهی تلخ و گَهی شیرین؛
زمانی،
من خسته از شمام
قدری ولم کنید
آرام و بی صدام
قدری ولم کنید
با حال خود خوشم
نازی نمیکشم
از دستتان رهام
قدری ولم کنید
خر ها چنان
بخارِ قهوه روی فنجونامون
گرمای دستِ تو که، تو دستمه
آروم می گیرم کنج آغوشت
همون آرامشی که حَقَّمه
میونِ ثانیه های بی قرار
من و تو یه دنیا حَرفی
این یک ترانه است...
برای هماهنگی و ملودی پیغام بگذارید..
کجــایی قربــونت برم..، الهی
طلوع نور قلب من تو ماهی
تا که تو هستی روشنه قلب م
یاد تو مستی می در غم شب های من (است)
نام تو شور دو عالم به دو لب های من (است)
گر چه آرام ندارم نه قرار و درمان
خوشی ام نقش تو در آتش تب های من (اس
ماه امشب گوشه ای از آسمان
مانده تا راز دلی افشا کند
گر چه عاشق در خیال خام خود
خواست تا این قصه را حاشا کند
در افقهای سپید چشمها
سرخی بک اشک بی ا
در این دنیای نامردی که گشته وادی سردی
به دنبال چه میگردی که درگیرِ چنین دردی
اگر دنبال عشقی تو سفر کن وادی عشاق
رسیدی گر چنین جایی سزاوارِ جوان
سرای غزل :
لطف خداوند
الهی صبحتان شیرین چنان قند
به روی ماهتان خورشید پیوند
به هر جا می روید و باز آیید
شود همراهتان لطف خداوند
سیدعلی
آتش خیال
از نخستین نگاه،
نخستین دیدار،
میدانستم،
که جادوی چشمانت،
مرا دربند خود میکشد.
هر لحظه،
پراکنده میکند
باد،
سبد سبد،
خیالت را،
شکست
حباب شیشه ایِ بغضی
که نگاه مغموم آینه را
خاکستری
و شرم عشق را
درانعکاس تلخندهایش
نهان کرده بود
فریبا صادق زاده
چند تک بیتی عاشقانه
(بوسه پنهانی)
خداوندا تو را شکرانه من مقروض گشتم باز
به داغی دو لبهایش هزاران بوسه پنهانی
(شوکا صبور)
( خاکستر
خواب دیدم آمدی دنیایِ من مِهراب شد
هدیه دادی رُز به چشمانم که دل سیراب شد
موج می زد سازِ بی آلایشی در دیده ات
محوِ پاکیِ دو چشمت گشتم و آن ایده ات
کوثر قرباغی(کبری)
ای عشق در بزن که دلم سخت بی نواست
جانم ز شدت فراق همی غرق در عزاست
ای عشق سال هاست که در انتظار تو،
مو کرده ام سپید و دلم بحر غصه هاست
از فصل خزانم
عابری
با رد پای پاییز،
خودم را به تو می رسانم
امید آن که
باشی پشت پنجره
در انتظارم ؛
،،،
نمی خواهم هیچ
ازتو؛
تنها ،ب
هی خط زدم شعری جدید آمد
پاییز رفت و فصل عید آمد
حافظ نوشته غمنخور آری...
اینبار در شعرم امید آمد...
من با تو ما، در روز بارانی
بی چترها، شال زمستانی...
مابین مردم بوسه میگیریم
دیگر بساست آغوش پنهانی
بهار عاشقان
دلم را می دهم شاید دلآرام جهان آید
همی آرام دنیایم زکوی دلبران آید
به سویش می روم آنجا که آرام جهان گیرم
دراین افسون شیدایی،بهار عاشقان آید
چهارشنبه 26 اردیبهشت ماه 1403
نظافتیان
هرچه روشنتر شدی، شد سایهبانم بیشتر
تا که وقتم صرف باران شد، زمانم بیشتر
زیر پایم موج دریا یا که ابری تیره است
چونکه دل شاعر شده، اندوه جانم ب
تا مست شراب لب دلدار نگردم
هوشیار نخواهم شد و بیدار نگردم
یغما ببر ای دزد همه دار و ندارم
جز بهر نگار ، عازم پیکار نگردم
ای شیخ گلو پار
پرتو شمع بر سفرهِ شام است امشب
در طبعِ دلم میلِ چراغست امشب
دادار از زردی آفتاب دَر دِه سو سرخ
دایر ساز آنچه خرابست امشب
چو همان باد خروشان بر تنم
جنبه بر یار خروشان برسرم
من ز جا خوانده ام این روز را
گر ببارد نور آیینه سرم
گر دروغ گوید از راست گویی
من نباشم ز تن بد گویی
هرچند، من از دود غمت، بی ریه هستم
من عاشق این چالش و این حاشیه هستم
تا بار دگر آمدنت را بنویسم
من منتظر سبزترین ثانیه هستم
بی عشق، دلم قاعده
افتادنِ شمشاد
جز گرمیِ آغوشِ تو در دل نظری نیست
چشمه که بجز جانبِ رودش سفری نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم تو چنان در منی از من
اگر زمین گِرد نبود
پیدا میکردم تو را
کنجِ یک کافهی دنج
وقتِ بوییدنِ دمنوشِ بهار
اگر زمین گرد نبود
پیدا میکردم تو را
هنگامِ عبور از خیابانِ شلوغ
زیرِ گذرِ پیادهها
وقتِ خواندنِ شعری از فروغ
رفتی و نماندی و نبودی و ندیدی، صد افسوس
در روز غمش بودم و در روز خوشم نیست، صد افسوس
چون آتش آهنگری در عشق گداختیم
نماندی که گلستان شود این عشق، صد
مِن دِلِت هِد تا هِمیشه ، معرفت تیگِس بِلاز
اَر ( کَـلومِ نَشمـه ی زَرتُشت ) بوهِت پیشواز
لُـر ؛ اَیَــر لُـر بـو، نَبَنده دل بــه مُلـمــارِ عَـ
قوس های ابروانت و صراط المستقیم
ای خدا الغوث الغوث
در سوگ
عطر وحشی از دست رفته اقاقیا
وگل هایی که بزودی
لبخند غروب
و طلوع خورشید را
براحتی از دست میدهد
ولبخند بر لبان نسیم
می خشکد
چو
چون یاد تو هست همیشه در دل
عشقــــــت ندهـم، بنده بر باد
در کُنــجِ دلِ مَنست جایت
هرگز نروی ز دل، تو از یاد
...
سلیمان بوکانی حیق
1403.2.26
گویی گمان نمی کنم و هیچ قرارم نیست
این راه رفته را به تماشا بهاء چیست
این راز سر به مهر بماند به یادگار کنار
کز بی راهه رفتن مرا رمق قرار نیست
قبلِ اینکه ببینم تورا
تصور کردم عااااشقم
بعد اینکه دیدم تورا
عشق را دیدم باچِشَم
سعی کردم که بشناسمت
روز به روز عاشقتر شدم
عهد بستم بسازم با
شب و روزم همه را فکر تو دارد این دل
اشکِ حسرت به رُخَم دیده یِ نَم می بارد
رَج به رَج بافته رویای تو را دارِ دلم
هستیِ سبزِ مرا قطره یِ غم می
ای رایحهات نم نم باران بهار
گیسوی پریشان تو آوای سه تار
موسیقی جانبخش بهشتی دختر
با عشق تو را پدید کردهست نگار
شهناز یکتا
محبوبم
از کجا شروع کنم؟ با کدام زبان بگویم؟
با کدام قلم بنویسم؟
با کدام ساز بنوازم؟
چگونه تمام کنم این داستان را؟
مگر قلم تاب می آورد؟
مگر منِ